سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ناتوانى آفت است ، و شکیبایى شجاعت و ناخواستن دنیا ثروت و پرهیزگارى سپرى نگهدار و رضا نیکو همنشین و یار . [نهج البلاغه]

فرهنگ و ادب

هو اللطیف

کتاب حاضر قطعاتی ادبی است که همگی زاییده پرنده خیالند به عبارتی ویژگی مشترکشان آن است که همگی از آسمان تخیل و شعرو عاطفه عبور کرده اند و لابد از همین جهت کمی ابر آلودند .

دریافتشان تنها به دیده ی عقل نیست به ذوق و احساس هم است . گاهی وقت ها نباید معنایشان کرد فقط باید احساسشان کرد مثل تماشای پرنده های مهاجر در آسمان .

به گفته نویسنده، این مجموعه که به خواست دانش آموزانش گرد آمده ، نوعی تمرین است برای نوشتن ، تمرینی عینی برای همان چه در کتاب های زبان فارسی دوره ی دبیرستان آموزش داده می شود.

خاطره ، یادداشت های روزانه ، نامه، سفر نامه، قطعه ادبی و امکاناتی دیگر از این دست در کتاب حاضر مجال بروز یافته است . چیزی که هست گاه از توصیفات ساده دور می شود و عبارات شکلی نمادین می گیرند . زبان نوشته ، سمبلیک می شود . شاید ابهامی هنری خلق می کند که شایسته ی تامل بیشترند. انگار که نویسنده عمد دارد نا خواننده ، گامهایش را آهسته تر بردارد .

باری ، این نوشته جات گویا بهانه ای هستند برای دغدغه های نویسنده – همان طور که در مقدمه ی کتاب تصریح دارد – خودش را نوشته است . آرمان ها ، عشق ها ، الگوها ، احساسات مذهبی و اجتماعی اش را با دیگران در میان گذاشته است.

کاری علمی انجام نداده، محصولات او فراورده هایی هنری اند بنابراین بینشی هنرمدارانه می طلبد منشوری است که دست کم دو طیف قوی دارد: یکی قالب نوشتار و دیگری محتوایی چندلایه از دل نوشته های من اجتماعی یا من گسترده .

گاهی از دوری دوستانش قصه می گوید گاه با طبیعت گره می خورد و گاهی ازعلاقه هایش به قرآن و نماز و عشق حرف می زند . زمانی در فضای کلاس قدم میزند و زمانی دیگر در فضای حرم نفس می کشد . یک وقت برای امامان معصومش می گرید و وقتی دیگر به یاد شهدای جنگ می افتد .

در این میان گاهی تصویرهایی را ارائه می دهد که مثل یک تابلو فرش نقاشی شده اند . انگار پیام مخصوص ندارند فقط دقایقی ما را با خودمان به خلوت می کشانند . در مازهای عبارات گممان می کنند شایدبه تصور نویسنده، احساس بی وزنی در مه آلودگی عشق و زیبایی ما را به لذتی می خواند که در کوچه ها و خیابان های شلوغ و پر دود و دم شهر خبری از آن نیست .

....آیا تو را با عشق نسبتی است؟ آیا در رستخیز خواستن به بعثت رسیده ای ؟ آیا بر رگ روحت نشتر زده اند ؟ راستش را بگو ! در ته دلت آیا چیزی تکان خورده است ؟ کششی ، جاذبه ای – چیزی شبیه افتادن یک سیب را – در خلوت خود احساس کرده ای؟ گوشت را جلوتر بیاور ، باز هم جلوتر، های نازنین ! در باغچه ی دلت آیا کسی گل کاشته است ؟ بی قرارت کرده اند آیا؟!

اگر چنین باشد باید در آن افق دور بتوانی کولیان قبیله ی بنی رویا را ببینی که به مبارک بادت ، هلهله می کنند اگر چنین است بگذار صادقانه به تو تبریک بگویم ساده و صمیمی .

تو دیگر بومی قبیله ی بنی رویایی. به تو شراب وحدت می دهند . هاله ای از اساطیر تو را فرا می گیرد.چشمت را ببند دیگر مرزی نیست . می توانی پرواز کنی ......




محمد حسن ::: سه شنبه 86/12/21::: ساعت 5:21 عصر

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 8


بازدید دیروز: 1


کل بازدید :3770
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>لینک دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<